در استانه فصلی سرد

دلم گرفته است  /   دلم گرفته است /  به ایوان میروم وانگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم   / چراغ های رابطه خاموشند   / چراغ های رابطه خاموشند   .
باید بازی گوشی کنم واین غم ها رو بایگانی کنم   . زندگی   در جریان است و ..hi

فاجعه در بم

در این واقعه بی امان و جانگداز زلزله  به یاد کودکان ودانش اموزانی میافتم که حالا فصل امتحاناتشان بود اما ...
چقدر مرگ بیرحمانه  انها را به کام خود گرفت  ...
ودر جایی خواندم که تراژدی از این گونه فقط مختص کشورهای عقب افتاده است .
            و مرگ گاهی اینقدر بیرحمانه

قهرمانان ترک در یزد

چند روز پیش درپارک شادی شهر یزد حادثه جالبی اتفاق افتاد . چهار تن از نگهبانان پارک که همگی ترک بودند در ساعت 11 شب ، بعد از تعطیلی پارک تصمیم گرفتند تا در نبود کسی سوار تاب فرّار شده و شادی کنند . پس از سوار شدن سه نفرشان ، ان یکی هم کلید برق را زده و سریعا سوار تاب شد. انها به قدری در شادی و خنده غرق بودند که نفهمیدند چه کسی باید تاب را خاموش کند . در ان شب بارانی کسی به دادشان نرسید و تا صبح به مدت بیش از هشت ساعت مرتبا می چرخیدند . در بین انها یکی چاره اندیشید و خود را به طرف زمین پرتاب کرد تا تاب را از کار اندازد .
ایشان نه تنها تاب را از کار نیانداختند بلکه خود را تا این لحظه ضربه مغزی و از کار انداخته اند و ان سه نفر هم تا صبح بیحال و بی حس در هوا می
چرخیدند .صبح سر انجام به کمک مردم نجات یافتند که البته هر سه پس از دو روز به هوش امدند وبا لبخند به عیادت دوستشان رفتند .
همه ناراحت بودند ولی داشتند می خندیدند .