همسفر باد ازمجموعة شعرهای :وقتی باران پیانو میزند از ساغر شفیعی
غنچه که بودم، تو ندیدی مرا هرچه شکفتم، تو نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم، ریختم تا که به دامان تو آویختم
...
وای، مرا ساده سپردی به باد حیف که نشناخته بردی زِ یاد
...
میرسم اما به تو روزی دگر پنجره را باز گذاری اگر.
..
اخرین بیت این شعر خیلی خیلی قشنگه مگه نه؟