تابستانه دیگه...

سلام بر همه 
از غیبت طولانی ام از همه شما عزیزان وبلاگ نویس عذر می خواهم
و از امروز به شما قول می دهم که همیشه آپدیت باشم
راستش تو این یک سال همه اش دنبال درس و کتاب و مدرسه بودم و شنبه بیستم تیر  که آخرین امتحان مدرسه را خواهم داد آزاد خواهم شد.
        
                                 
                                          
              
خب می خواهم در مورد تابستان یک چیزایی بنویسم  :
تو شهر ما که هوای گرم و سوزان ما رو کلافه کرده از سویی دیگر کلاس بسکتبالم هم ساعت ۱۱ شروع می شه و در برگشت داغی هوا من رو آزار میده اما شبها خیلی خوبه چون از گرمی هوا کاسته شده و هوای معتدلی به وجود می آد.
فوتبال ها هم که تموم شد و من هم که می خواستم تو بازی فینال یونان ببره خیلی کیف کردم .این دو تا عکس ها هم دیدنی ست یکی گریه شوق داره و دیگری حقیقت را پذیرفته ...

Life can be hard sometime but it is going to be ok

One day at a time this is enough . do not look back & grive over the past for it has gone & do not troubled for the future for it has not yet come. Live in the present & make it so beautifull that it will be worth remembring 
این مربی را دست کم نگیرید
بله زندگی میتواند گاهی سخت باشد ولی همواره به سوی خوبی پیش میرود این را گفتم تا به همه بگویم درسته که دوران امتحانات مشکل و طاقت فرسا است ولی تابستان زیبا فرا رسیده به به شب های خوب تابستون و مسابقات فوتبال چه کیفی داره و روزها شنا و ورزش.
اگه گفتین کدوم تیم برنده میشه؟ 

خیلی میخوام بنویسم اما...

   وقتی سال اول راهنمایی خوندم  دیدم درس ها برام خیلی راحته  به همین علت به پدرم گفتم موافقی تابستون که میاد  سال دوم را بخونم و امتحان بدم ؟ پدرم فکری کرد وگفت میدونم تو میتونی قبول بشی اما ...
- اما سی ؟ ببخشید اما چی؟ 
  
باید درست وحسابی و عمقی بخونی وحفظی ومقطه ای نه !
- موافقم . وجانانه شروع کردم حتی در تعطیلات نوروز یادمه  فارسی و عربی رو کامل تموم کردم .به مدرسه اطلاع دادم که میخوام جهشی بخونم !  از مدیر و ناظم ومعلما همه وهمه مخالفت کردند !!! وقتی اصرارمو دیدند گفتند رضایت و حضور پدر لازمه .  پدر در جلسه ای که اولیای مدرسه تشکیل دادند یک تنه  از من وتصمیمم دفاع کرد و افت تحصیلی که همه میگفتن بعد ها دچارش میشم رو نپذیرفت . مختصرش کنم  با جدیت و تلاش خودم و مدیریت پدرم وبدون معلم  فقط با کمک داییم که دانشجو بود اولین امتحان را به خوبی پاس کردم دومی سومی و ... پدر تا درب مدرسه بیشتر نمیومد ومیگفت تو باید در این امتحانات جوانمردانه پیروز بشی ومن پارتی تو نمیشم !درنیمه راه امتحانات مدیر به پدرم بعدها گفته بود هر امتحانی که بابک میداد ما با اینکه موافق نبودیم خدادخدا میکردیم او بتونه پاس کنه . پدر هر امتحانی که میدادم دقیقه را برام مشخص میکرد : تو الان دقیفه ۴۰ هستی حالا ۶۵ حالا ۷۵ و بازی را برده ای اما هنوز مسابقه تموم نشده تو باید به تلاشت ادامه بدی ... وسرانجام سوت پایان با معدل۴۸/۱۹ .
بچه ها در شروع سال تحصیلی وقتی دیدند در صف سال دومی ها نیستم داد میزدن بابک بابک ! اینجا بیا اشتباه کردی اونجا سال سومی ها هستن ومن با لبخند و خیلی ارام گفتم من درست اومدم و باید در همین صف بایستم!
سال سوم را با موفقیت تموم کردم وبا بچه های مدرسه  به اردو رفتیم. یه روز شنیدم از اقای مدیر که داشت به معلم ها میگفت حیف!! این بابکه اگه جهشی نخونده بود شانس خوبی برا قبول شدنش در نمونه دولتی یا حتی در تیزهوشان بود واقعا در حقش ظلم شد !!!!
اما اما در اینترنت : بابک پذیرفته شد ! همه خوشحال شدیم از اولیای محترم وخوب مدرسه  تا پدر و مادر واقوام خیلی خیلی نزدیکم ! پدر هنوز مسابقه را تمام شده نمیداند وگفته با توجه به موقعیتم امسال باید در بین ۶۰ نفر مدرسه از یک تا چهلم  باشم .
پ.ن:خیلی تخفیف دادی بابا!
اگه در وبلاگم کم مینویسم میبخشید چون من هنوز در مسابفه تشریف دارم و نوار پیروزی را به گفته پدر نباید قطع کنم . در ضمن باید کلاس ورزش هم برم : کونگ فو !!!هفته ای سه روز.
بابا میگه با یه بال نبایست بپرم باید با دو بال بپرم یعنی هم درس هم ورزش . یادم میاد حتی برای امتحان هنر وقتی جهشی میخوندم کل کتاب رو دو بار دوره کردم !حالا که دیگه  سی؟ببخشید چی؟!...